عکس شیردا غ / خوش آمدید به سایت شیرداغ

از شما متشکریم از سایت ما بازدید میکنید
عکس شیردا غ / خوش آمدید به سایت شیرداغ

دوست دارمش
از بند تا بلند
از دست تا دعا
از صبر تا خدا
حتی اگر همه بگویند : از آن من نیست…

آخرین نظرات

نویسندگان

پیوندهای روزانه

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

می نویسم مهربانی تا  رسد سال محبت/می کشم نقش کبوتر تا شوم بال

محبت
می سرایم عشق بی آنکه جوابی را بجویم/تا نشاند کنج لبهایم خدا  خال

محبت
زندگی تصمیم های خوب می خواهد ز هر کس/بر کمر می بندم از امشب خودم شال

محبت
می نوازم شادمانی بهترین آهنگ دنیاست/می فرستم نامه ای در  سال ارسال

محبت
از خدا خواهم که در لحظات تمرین شکفتن/ردّ پایی نیک بگذاریم  با  حال

محبت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۵
داوود محمدی

عصر عصرتنهاییست،

نگاه که کنی میبینی همه ترجیح میدهند صندلی جلوی تاکسی بنشینند،

همه تلاش میکنند آهنگهاشان را تنهایی گوش بدهند،

هیچکس دوستی را برای همیشه اش نگاه نمیدارد


 چون اینجورچیزها تاریخ مصرفشان گذشته،

وسیله های آشپزخانه ها نیازی به مادر ندارند و دوربینهای 

عکاسی نیازمند کسی نیست که بتواند بگوید سه،دو،یک..

خودت نگاه کن میبینی سلفی ها و مونوپاد

ها چقدرخوب تنهایی را حفاظت میکنند


 تا مجبورنشوی از رهگذری در پارک خواهش کنی پرتره ی زیبایی از 

دوستیهایتان رسم کند و مجبور نشوی لبخندی از اجبار تحویلش بدهی...

چون نه دوستی هست نه رهگذری،همه ی رهگذر ها درحال چک کردن پیام هستند،

هرکدام از سرنشینان تاکسی آهنگی را به تنهایی گوش میدهند،


اگر خدایی ناکرده روزی از اجبار سوالی از کسی پرسیدی حتما بابت 

خدشه دار شدن حریم وسیع تنهایی اش مفصل عذر بخواه،

یادت باشد آن چند نفری که هنوز دوروبرت هستند را نپرانی،

مراقب دوستیهایمان باشیم...

مریم محبوبی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۷
داوود محمدی

باران رو دوست دارم .. 


صدایش .. هوایش .. عطرش .. نفس هایش ...


باران را دوست دارم 


مثل خودم دیوانه است .. 


کاری ندارد چه هستی و کی هستی ..


وقتی بیاید .. هوایت را عوض میکند . .. 


دیوانه ات میکند باران .. 


با باران 


میتوانی زندگیت را از نو شروع کنی


تمام حرفها و کنایه هارا دور بریزی و یکبار دیگر


شروع کنی


باران شاید .. 


شاید دلتنگ کسی است که نیست .. 


باران را دوست دارم 


چون ...


مثل خودم استــ ..


بی هوایت میکند .. دیوانه ات میکند .. !


سهراب اشتباه میگوید که زیر باران میتوان عاشق شد


زیر باران بایـــد عاشق شد ..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۷
داوود محمدی

گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی


این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۲
داوود محمدی

شرمی‌ست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه

کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه!


چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت

درخواست می‌کنم نروی، التماس نه!

از بی‌ستارگی‌ست دلم آسمانی است

من عابری«فلک»زده‌ام، آس و پاس نه

من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ِ ما

با هم موازی است ولیکن مماس نه


پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است

از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!


یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام

آرام وسرد گفت:که در طالع شما...

قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست

گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...

با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!

گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها

آخر شروع کرد به تفسیر فال من...

با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است

یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا

انگار بی امان به سرم ضربه میزدند

یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟

گفتم درست نیست، از اول نگاه کن 

فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....‌‌!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۴
داوود محمدی